خاطرات شهدا

یازده یادداشت از یک اسیر عراقی(۲)

میدان مین

در یکی از روزهای ماه ژوییه ۱۹۸۳ ستون نیروهای ما بر روی بلندیها و قله های سر به فلک کشیده حاج عمران، که دارای اهمیت سوق الجیشی فراوانی بود و رفت و آمد در آنها به سختی صورت می گرفت، مستقر شد. از این سمت، به طور شبانه روزی حمله های سخت و غافلگیرانه ای از سوی نیروهای صدامی و نیروهای ایرانی برای تصرف قله «گردکو» صورت می گرفت. نقل و انتقال در چنین مواضعی معمولاً هنگام تاریکی شب صورت می گرفت. تا آن روز صبح، ما از اهمیت فوق العاده این منطقه بی خبر بودیم.

حضور ما در این محل مانند نشستن کسی بر روی دهانه یک آتشفشان بود که هر لحظه احتمال طغیان و شعله ور شدن آن می رفت. بنابراین لازم بود چندین ردیف موانع مختلف در آنجا ایجاد گردد. بدین منظور کمیته ای از افراد گردان مهندسی تخریب تشکیل شد تا به بررسی میدان مینی که در آن محل ایجاده شده بود بپردازد.

کمیته مزبور، شب بعد، به آنجا اعزام شد تا کار خود را آغاز کند، اما هنگام بازگشت، ناگهان اتفاق عجیب و شگفت انگیزی رخ داد. آنها حتی یک عدد مین در آن میدان نیافتند! این مسئله در محاسبات نظامی به معنای شکستن فاحش برای نیروهای ما بود. جریان امر به ستوان حکیم جعفر، فرمانده گروهان دوم از گردان یک تیپ ۶۰۴ پیاده اطلاع داده شد. هرج و مرج عجیبی به وجود آمد. همگی بر این باور بودند که امشب یگانهای ما مورد حمله قرار خواهد گرفت. تدابیر لازم با سرعت هر چه تمام تر اتخاذ گردید و دوباره منطقه مین گذاری شد و موانع دیگری ایجاد گردید. این کار شبانه و توسط کمیته مهندسی تخریب، در فضایی آکنده از رعب و وحشت، صورت گرفت؛ چون احتمال می رفت حمله تا پیش از بامداد انجام گیرد. آنها به این نتیجه رسیده بودند که میدان جدید بهتر از میدان قبلی بوده و می تواند حمله ی نیروهای اسلام را خنثی نماید… اما حمله صورت نگرفت.

روز بعد، روز بسیار سختی بود؛ چون ناچار بودیم تمام وقت خود را در داخل پناهگاههای تنگ و کوچک به سر ببریم. پناهگاههایی که نمی توانستند حتی در برابر پرتاب سنگ، جانمان را حفظ کند، چه رسد به پرتاب گلوله و ترکش خمپاره.

شب فرا رسید. نگهبانان، دیده بانان و گشتیها، سر پستهای خود رفتند و کمیته بررسی مینها نیز به میدان مین اعزام شد تا کارهای باقی مانده را به پایان برساند؛ اما در کمال حیرت و ناباوری باز هم از مینها خبری نبود! این خبر همچون صاعقه در همه جا پخش شد و دوباره رعب و وحشت بر همه مستولی گشت.

مقامات مسئول در اسرع وقت در جریان امر قرار گرفتند و پاسخ آنها نیز با همان سرعت به یگانها ابلاغ گردید. افراد در پشت خاکریزها مجهز به انواع سلاحهای سنگین و نیمه سنگین مستقر شدند و تعدادی افسر و مأمور دیده بانی به همراه چند بی سیم چی به منطقه اعزام شدند. تانکها تا نزدیک ترین نقطه به خطوط تماس به حرکت درآمدند. همه آماده و انگشتها روی ماشه ها در انتظار فرمان آتش به سر می بردند.

در جبهه مقابل، سکوت کامل حکم فرما بود؛ زیرا نیروهای ایرانی حتی یک گلوله هم شلیک نمی کردند و همین امر وحشت ما را چند برابر می کرد.
مین

گروه مهندسی تخریب با احتیاط کامل وارد میدان مین شد. همگی از بازگشت ناامید بودند، چون تصور می کردند که حمله امشب صورت خواهد گرفت. بنابراین برای سومین بار به مین گذاری میدان پرداختند، اما این بار به دلیل احتیاط بیشتر، کارشان تا نزدیکهای بامداد طول کشید. هنگام بازگشت هنوز تاریکی شب جای خود را به روشنایی روز نداده بود که ناگهان یکی از افراد صدای تق تق از داخل میدان مین به گوشش خورد. او دیگران را مطلع کرد. ترس و وحشت نفسها را در سینه ها حبس کرده بود. سکوت عجیبی برقرار شد. همه در انتظار وقوع حادثه ای هولناک و عمیق بوند. هر چه لحظات انتظار طولانی تر می شد، رعب و وحشت افراد نیز وسعت بیشتری می گرفت. آنان بیشتر و محکم تر خود را به سنگها و کیسه شنها می چسباندند و انگار در دل خاک ریشه می دواندند. صدای تق تق در داخل میدان تکرار شد. افراد به حالت دراز کش خود را آماده کردند. نفسها در سینه ها درست مثل یک سنگ سخت مانده بود. تماس فوری با مقر گردان که در آماده باش کامل بود برقرار گردید. به دسته خمپاره اندازها و توپخانه ها دستور داده شد که به پرتاب گلوله ای منور بپردازند. گلوله های منور شلیک شد و نور منور تاریکی شب را شکست. همه جا چون روز روشن شده بود. در این هنگام یک تخته پتو به رنگی خاکی در وسط میدان دیده شد. در زیر پتو دو مرد به حالت سینه خیز به سرعت خود را به طرف یگانهای ایرانی کشیدند. نیروهای ایرانی از پشت خاکریزها ما را زیر آتش سنگین خمپاره و توپخانه قرار دادند؛ تا آنجا که دو نفر ایرانی با به جا گذاشته سه کیسه مملو از مین سالم، به خاکریز خودشان بازگشتند. آنها نتوانسته بودند چون دفعه های قبل مینها را با خود ببرند. روشنایی صبح جای تاریکی شب را گرفت؛ ولی گروه مین گذاری نتوانسته بود کار خود را به پایان برساند؛ بنابراین آنها هم به پشت خاکریزها بازگشتند.

آن روز احساس خستگی شدید می کردیم؛ چون شب پیش خواب به چشمانمان نرفته بود. لذا مناسب دیدم که اندکی به استراحت بپردازیم. اما در ساعت ده صبح نیروهای اسلام ما را زیر آتشباری سنگین قرار دادند. آنها تمام سنگرها، پناهگاهها و پستهای دیده بانی را هدف قرار دادند؛ به گونه ای که همه ی نیروها زمین گیر شدند. احدی جرئت نمی کرد سرش را بلند کند، چون سریعاً مورد اصابت گلوله تک تیراندازها قرار می گرفت. این گلوله باران موجب به خاک و خون غلتیدن تعدادی از نیروهای ما شد. اما به محض اینکه گلوله باران پایان یافت، نیروهای ایرانی از پشت خاکریزها خارج شدند و همانند مسابقه دو ماراتون، با فریاد الله اکبر که لرزه بر تن همه ما می انداخت و حتی کوهها را به لرزه در می آورد به سمت نیروهای ما پیش روی کردند.

من فکر می کنم فریاد الله اکبر به ویژه اگر از حنجره افراد مستضعف و صادق سر داده شود، آنها را از هر گونه اسلحه ای بی نیاز می گرداند.

نمی دانم چگونه جان سالم به در بردم. لحظه ای به خود آمدم و متوجه شدم که با تمام قدرت در حال فرار به طرف دره ها هستم. برایم خیلی عجیب بود. انگار خواب می دید. درست مثل یک سراب رقصان. من و همه ی نیروهای عراقی، قله رفیع گردکو را رها کردیم تا پرچم همیشه افراشته ی اسلام بر روی آن به اهتزاز در آید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا