بلبا (قسمت اول)
*از چه زمانی خود را در میدان فعالیتهای انقلاب دیدید؟
ورود جدی من به عرصه فعالیتهای انقلاب با حضور در پادگان شیرگاه رقم خورد. در جمع حدود هفتاد تا هشتاد جوانی که مسئولیت تأمین امنیت پادگان را به عهده گرفتند تا از سواستفاده احتمالی گروههایی که قصد بهرهبرداری از اوضاع ملتهب آن زمان را داشتند، جلوگیری کنیم. با تشکیل سپاه قائم شهر به این مجموعه پیوستم. در سال پنجاه و هشت و پنجاه و نه درگیری با منافقین، مهمترین دغدغه و مشغولیت نیروهای سپاه قائمشهر و بچههای خط انقلاب بود. این درگیریها در سه ماهه اول سال ۶۱ و با ورود منافقین به فاز نظامی، وارد مرحله تازهای شد.
*اولین حضورتان در جبهه در چه سالی رقم خورد؟
در سال ۶۰ جز اولین گروه اعزامی از قائمشهر به جبهه بودم. افتخار داشتم که در این گروه شهیدان عمویی، کهنسال و حق پناه را همراهی کنم. ابتدا به مناطق عملیاتی غرب اعزام شدیم. مدتی بعد در عملیات مطلعالفجر شرکت کردیم. عملیات فتحالمبین را در قالب تیپ نجف اشرف اصفهان، تحت فرماندهی شهید «احمد کاظمی» پشت سر گذاشتیم و بعد برای شرکت در عملیات والفجر۴ عازم کردستان شدیم.
سال ۶۳ با ورود من به گردان امام محمد باقر همراه بود و این حضور تا پایان جنگ و حتی پایان دوره خدمت من در سپاه در سال ۸۳ ادامه یافت و به همین دلیل گردان امام محمد باقر به نوعی هویت و شناسنامه من محسوب میشد و بخش اعظم خاطرات من از سالهای دفاع، با بچههای این گردان و در کنار شهیدان آن رقم خورد.
*از گردان امام محمدباقر و سابقه عملیاتی آن بگویید؟
گردان امام محمدباقر در سال ۶۰ توسط شهید محمدرضاعسگری تأسیس شد و بر اساس اسناد موجود، اولین گردان بعد از تشکیل تیپ کربلا بود. این گردان در پانزده عملیات آفندی شرکت داشت و در مناطق مختلف فاو، اروندکنار، آبادان، خرمشهر، شلمچه، مهران، دهلران و زبیدات در دورههای مختلف زمانی از ۵ روز تا ۵ ماه حضور داشت.
*آیا هیچ وقت حتی برای لحظهای، این احساس به شما و بچههای گردان دست داد که سرنوشت جنگ به دست شماست؟
یک نفر نمیتواند به صورت خاص چنین احساسی را تجربه کند؛ اما این احساس برای همه رزمندگان حاضر در مقاطع مختلف جنگ بود.
*اگر از سرنوشت جنگ بگذریم آیا این احساس را هیچ وقت تجربه کردید که سرنوشت یک عملیات یا یک لشکر در گرو مأموریت شماست؟
شب اول کربلای ۵ چنین شرایطی رقم خورد. ما با یگانی روبرو شدیم که توان آن خیلی بیشتر از پیش بینیهای انجام شده بود. به هر ترتیب ما چارهای جز رویارویی نداشتیم. در آن لحظه تلفات زیادی دادیم. بعدها در تحلیلها آمده بود که ما با یک تیپ زرهی با امکانات کامل روبرو بودیم. با مقاومت گردان ما در آن شب، سازمان آن تیپ از هم پاشیده شد. اگر این مقاوت انجام نمیشد آن یگان در روز بعد با توان و استعداد کامل، پاتک سنگینی میکرد و سقوط بخش غرب کانال ماهی، دور از ذهن نبود. در آن زمان این احساس را تجربه کردیم که تلاش ما در روز عملیات در کار مجموعه جنگ، اثرگذار بود. عملیات قدس ۲ هم از عملیاتهایی بود که نقش گردان امام محمد باقر(ع) در آن واضح بود و به نوعی عملیات را باید با نام گردان امام محمد باقر (ع) در تاریخ دفاع مقدس ثبت کرد.
*با توجه به اینکه جوانی شما در این گردان سپری شد، بدون شک لحظههای تلخ و شیرین بسیاری رو در این گردان پشت سر گذاشتید، از این لحظات و از ساعاتی که در ذهنتان از برجستگی بیشتری برخور دارند، برایمان بگویید.
یکی از نقاط برجسته، روز اول عملیات کربلای ۵ بود. شاید مقطع مورد نظر، بازه زمانی کوتاهی باشد؛ اما دهها خاطره پندآموز از آن روز برای من و بچههای حاضر در آن موقعیت به یادگار مانده است. از لحظههایی که از کانال ماهی و باتلاق عبور میکردیم؛ از حجم سنگین آتش دشمن و از بچههایی که در کنارمان به شهادت میرسیدند. در آن روز از طرف آقای صحرایی مأموریت یافتیم تا همراه با تعدادی از نیروها بین خط اول خودی و دشمن کمین بزنیم تا از پاتک احتمالی آنها جلوگیری کنیم.
در چنین شرایطی در صورت وقوع پاتک، در وهله اول، ما در مقابل آنها قرار میگرفتیم تا فرصت کافی برای آمادگی نیروها فراهم شود. فاصله خط ما و دشمن حدود ۴۰۰ متر بود. همراه با تعدادی از بچهها که بیشتر آنها آرپی جی زن بودند، در فاصله میان دو جبهه کمین زدیم. در طول یک شیار حرکت کردیم و تا جایی که امکان داشت، پیشروی کردیم تا به فاصله ۱۵۰ متری دشمن رسیدیم.
بچهها را به گروههای دو نفره تقسیم کردم. آنها به سرعت مشغول حفر سنگر شدند تا از ترکشها در امان بمانند. خودم هم با یک بیسیم چی توی خاکریز نشسته و منتظر تماس بودیم تا اگر تانکها حرکت کردند، وارد عمل شویم. یکی از این گروهها، دو نوجوان کم سن و سال حدوداً ۱۶ ـ ۱۷ ساله بودند که خیلی اصرار داشتند با هم در یک سنگر باشند. از رفتارشان پیدا بود که با هم آشنایی قبلی داشتند. مدام با هم شوخی میکردند، انگار نه انگار که در چنین موقعیت سختی قرار دارند.
در حال و هوای خودم، رو به آفتاب نشسته بودم تا از گرمای آن استفاده کنم. آنها هم سخت در حال ساخت سنگر بودند و در حالی که کیسهها را پر میکردند، صدای خندههایشان شنیده میشد. ناگهان گلولهای درست از بالای سر من گذشت، گلوله مستقیم تانک به قدری نزدیک بود که من گرمای آن را حس کردم. گلوله در چند متری من منفجر شد. برای چند ثانیه چشمانم را بستم. زمانی که ترکشها فرو نشست، چشمم را که باز کردم، روبرویم پر از گرد و خاک بود. وقتی از حجم غبار کاسته شد، دیگر خبری از بچهها نبود!
نگاهم را به اطراف چرخاندم تا شاید اثری از آنها بیابم اما انگار گلوله درست به وسط آنها اصابت کرده بود. بهتر که نگاه کردم، تکه تکههای بدن آنها را در مقابل چشمانم دیدم. انگار که هیچ وقت نبودند! سایر بچهها بهت زده فقط به هم نگاه میکردند. کسی توان حرف زدن نداشت. یکی از بچهها کیسهای گرفت و با چشمانی اشکآلود، تکههای بدن آنها را جمع کرد. تکههایی که شاید مجموع آنها ۱۰ کیلو هم نمیشدند.
* طی سالهای جنگ و در مقاطع و عملیاتهای مختلف، هیچ وقت در تنگنایی قرار گرفتید که احساس کنید، همه راهها به رویتان بسته شده؟
در عملیات کربلای پنج، مأموریت داشتیم خودمان را به پلی که در منطقه غرب کانال ماهی بود، برسانیم. کانال زوجی دو تا پل داشت که در کنار هم قرار داشتند و فاصله آنها حدود ۲۰۰ متر بود. چون زرهی و نیروهای پشتیبانی دشمن در دشت غرب کانال ماهی از آن پلها تأمین میشدند، در صورت انهدام این دو پل، خط دشمن تا نزدیک ابوخسیب سقوط میکرد و به همین دلیل، عراق مقاومت همه جانبهای را در این منطقه انجام میداد. آن شب یکی از سختترین لحظات حضور من در گردان امام محمد باقر (ع) بود؛ چرا که هر چه زدیم به در بسته خوردیم و در حالی که ۷۰ تا ۸۰ شهید دادیم، نتوانستیم پل را بگیریم تا بچههای تخریب بتوانند آن را منفجر کند.
در صورت انفجار پل میتوانستیم جلوی پیش روی تانکها را بگیریم. از این تعداد ۴ نفر ماندیم و سایر بچهها به شهادت رسیدند. با آقای صحرایی تماس گرفتم و وضعیت را اطلاع دادم. صحرایی گفت: برگردید عقب. به هر ترتیب مجبور به عقبنشینی شدیم در حالی که پیکر بیش از ۴۰ شهید در آنجا باقی ماند. شاید دیگر پای هیچ گردانی به آنجا نرسید؛ چون اگر این اتاق میافتاد، این جنازهها به عقب انتقال داده میشدند و ۱۲ سال در منطقه باقی نمیماندند.
از دیگر لحظات سختی که بر گردان ما گذشت، ادامه عملیات والفجر ۸ و در عملیات صاحبالزمان بود که ما باید در منطقه بین جاده فاو – بصره و کارخانه نمک عمل میکردیم که آنجا هم کار گره خورد و در آنجا ۳۶ شهید دادیم که سردار شهید علی اکبر کارگر، حاج عباس طالبی و شهید موسوی شیخ جز این شهدا بودند. در هورالعظیم هم ۶ ـ ۷ ماه زندگی روی آب و درون قایق، شرایط خیلی سختی را برای ما رقم زد.
منبع:خبر گزاری فارس