خاطرات شهدا

به خاطرامام حلال کردم

جعفر طهماسبی از پیشکسوتان تخریبچی لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) در رابطه با تنبیه یکی از نیروهای ایرانی توسط رزمندگان خودی روایت می‌کند: در جبهه عکس امام(ره) همیشه همراه ما بود. یادم می‌آید پیش از عملیات «خیبر» عکس امام را داخل بسته‌های نایلونی پرس کرده بودند که می‌شد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده‌ها عکس امام روی سینه‌هایشان بود. یکی از این رزمندگن که تصویر امام روی پیرهنش تصب شده بود شهید غلامرضا زعفری است.

شهید غلامرضا زعفری خاطره‌ای شنیدنی از به همراه داشتن عکس امام (ره) داشت. او تعریف می‌کرد: «حین عملیات خیبر با تعدای از بچه‌های اطلاعات عملیات لشکر۱۰ سیدالشهدا(ع) برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی، دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم. در مسیر برگشت یک گلوله «کاتیوشا» نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود روی سر و صورتم ریخت. تمام هیکلم گِلی شده بود و از طرفی هم از شدت موج انفجار دیگه نمی‌توانستم به درستی حرف بزنم.

هرطوری بود مسیر را پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمان رسیدم. قبل از رفتن اسم رمز را گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز را به زبان بیاورم.هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد: «اسم رمز…. اسم رمز…» من نتوانستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یک لحظه دیدم چند تا از رزمنده‌ها اسلحه به دست دورم را گرفتند. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود. به خیالشان از دشمن اسیر گرفتند. تا آمدم بگم: «من ایرانی هستم و از بچه‌های تخریبم» دو تا سیلی محکم خوردم.

یک لحظه یادم آمد که نشانه‌ای را نشان بدهم و از دست بچه‌های رزمنده خلاص بشم. یاد عکس امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل‌ها را از روی عکس امام پاک کردم و به رزمنده‌ها نشان دادم. عکس امام را که دیدند من را رها کردند. توی این گیر رو دار شهید غلامرضا رضایی من را شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت:« زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.» من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم.

شهید زعفری می‌گفت: اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من می‌آمد. در هرصورت دوتا سیلی خوردم. آن رزمنده‌ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی یا باید قصاص کنی. من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:« به خاطرامام حلال کردم.»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا