خاطرات شهدا

خاطرات شهید حاج محمد صادق امانی / فرزند آمد، پدر رفت

شهید محمدصادق امانی رهبری شاخه نظامی موتلفه اسلامی را بر عهده داشت و طراح عملیات بدر در اجرای حکم الهی درباره حسنعلی منصور بود. سرانجام شهید امانی به همراه سه تن از یارانش ( محمد بخارایی، رضا صفارهرندی و مرتضی نیک‌نژاد) به اعدام محکوم شدند؛ فرمان تیرباران آنها در سحرگاه ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ در پادگان حشمتیه تهران اجرا گردید و با تنی خونین، اما آسمانی و «الله اکبر گویان»، به کوی جانان پرواز نمودند و در نزدیک آرامگاه مسگرآباد تهران به خاک سپرده شدند. خاطره ای کوتاه از این شهید بزرگوار را با هم مرور می کنیم.

گرد پیری درجسم پدر هویدا شده بود. کسالت مانع حضورش در بازار بود.

صدای گریه ی تولد فرزند صادق که در خانه بلند شد، همه را شادمان کرد. به رسم ادب بچه را نزد شیخ احمد آوردند تا در گوش هایش اذان و اقامه بگوید. صادق پرسید: « نامش را چه بگذاریم؟»

ششیخ احمد گفت:« اگر مادرتان ناراحت نشود، محمد قاسم.»

صادق  امانی رو به محترم خانم کرد. می دانست که نام دایی اش قاسم بوده و مادر در غم از دست دادن وی اجازه نداده نام هیچ یک از پسرانش قاسم باشد.

صادق جایگاه خاصی داشت. با رضایت مادر اسم فرزند قاسم شد، نامی که هر بار صادق را به یاد صحنه های فداکاری در کربلا می انداخت.

تعداد جلسات قرآنی زیاد شده بود. تنها یکی – دو شب از هفته بدون برنامه خالی – مانده بود. اردوهای تابستانی هر دو هفته یک بار هم مرتب تشکیل می شد. برنامه و قرار اردوی نیمه ی مرداد از قبل ریخته شده بود.

صادق بسیار مقید بود سر ساعت در محل قرار حاضر باشد و این حضور منظم، آموزش علمی به جوانان بود، ولی اردوی امروز به گونه ای دیگر آغاز شد.

همه ی جوانان به موقع حاضر شده و با نشاط سوار ماشین شدند. چند دقیقه از ساعت قرار گذاشت، اما حاج صادق نیامد. عده ای نگران انجام نشدن برنامه بودند. عده ای متعجب از این تأخیر گفتند: « حتما اتفاقی افتاده که او نیامده.»

قامت استوار صادق با حالت همیشگی سر به زیری، از پیچ کوچه پدیدار گشت. با آرامش گام برمی داشت. هیچ رفتار غیر متعارف درآمدنش نبود.

فضای شاد به ماشین برگشت. صلوات جوانان با سلام دسته جمعی در هم آمیخت. صاق با مهربانی پاسخ داد. بچه ها که ساکت شدند، گفت: « از این که مقداری از وقت شما را گرفتم، عذر می خواهم. دیشب پدرم به رحمت خدا رفته. چون به شما قول داده بودم، خودم آمدم تا مطمئن شوم برنامه ی شما اجرا می شود. من به علت تکلیف فرزندی باید به مراسم خاک سپاری پدر بروم. باز هم از این که علی رغم قول قبلی همراه شما نیستم، عذرخواهی می کنم.»

جنع حاضر در ماشین هم خوشحال و هم ناراحت شدند. این که برنامه به هم نخورده بود و یک روز شاد از دست نمی رفت، عامل خوشحالی بود، اما از عدم همراهی صادق و این که نمی توانند از صحبت های او بهره ببرند، ناراحت بودند.

صادق صدای صلوات جوانان که با زوزه ی ماشین درهم آمیخته بود را شنید و به طرف خانه راه افتاد.

دوستان جلسات که خبر تولد فرزند را شنیدند، سنت صادق را به او یادآور شدند: «حاج آقا صادق، کی بیایم در گوش بچه اذان بگوییم؟»

این رسم صادق بود که با تولد فرزند دوستان، محترمانه درخواست ولیمه ی تولد نوزاد را می کرد.

اکنون نوبت ولیمه دادن خودش بود، اما کسالت و فوت پدر، موضوع را ده روز پس از تولد قاسم به تأخیر انداخت.

مصاحبه با محمود درویش آرشیو صوتی موسسه مطالعات و تحقیقات تاریخ انقلاب اسلامی

منبع: قطره ای از دریا/ خاطراتی از زندگی شهید حاج محمد صادق امانی/ جواد اسلامی/ ۱۳۹۴

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا