
قبل از غروب آفتاب رسیدیم مهران.خسته و کوفته با همان سر و وضع آشفته خودمان را به بهداری رساندیم. آنجا صحنه ای را دیدم که هرگز یادم نمی رود. جلو در اورژانس، یکی از اون بچه های شوخ که بهش بمب روحیه هم می گفتند، نشسته بود و دست ها رو بالا برده بود و می گفت: «خدایا ! از اینکه منو آفریدی، مرسی! دستت درد نکند، شرمنده ام کردی!»
برچسب ها
آخوند إعلام الشبکة الثامنة إعلام الشبکة الثامنة و شهداء العالم الإسلامي إعلام شهداء العالم الإسلامي اذان رزمنده ارتشی ازدواج اسارت اسرائیل اسلحه ژ-3 اسیر ایرانی اسیر عراقی اصابت اطلاق النّار مذهبی – دفاع مقدس – رسانه وب هشت اعتقاد اللهاکبر النظافة من الایمان امام حسین علیه السلام امام صادق(علیه السلام) امیرالمومنین امیرالمومنین علی علیه السلام انگشت شهید اهل رزم اهل نماز اوایل جنگ اخلاص اولین موشک ایران ایرانی ایمان محکم بار اوّل بار گناه بحبوحه ی عملیات برادر برادران سپاه بسیج اصفهان بلدوزرها بنت الهدای بند حمایل بنیاد شهید و امور ایثارگران به اسارت بهترین سایت شهدا بی هوشی بیت المقدسه بیتالمقدس تاریخ شهادت جنوب لبنان جنگ تحمیلی جنگ عراق ایران جوان شهید حرم امام رضا علیه السلام حزب الله حضرت امام (ره) حفظ اسلام حمله حکایت حکومت پهلوی خادم الشهدا خاطرات خاطره خاطره ای خانواده خاکریز خبر شهادت خدایا مرسی منو آفریدی خراسان رضوی خرمشهر خمپاره و توپ دائم الذکر درگیری ها دعای توسل دفاع دفاع مقدس دنیای فانی دوربین دوستان دوستان شهید دژبان دکتر جهاد رزمنده ها رزمندگان اسلام رسانه وب هشت رسانه وب هشت و شهداء جهان اسلام رسوم رفاقت رقیه روایت روحانی روزهای انقلاب روستا زبان فارسی زخم و جراحت زندان زهرا سلام الله علیها زیارت سال 1342 سال ۶١ سبیل سخت گذشته سر بریدند سر کردگان سفر سفر آقا سنندج سنگر سنگری سپاهی شادروان سرلشگر پاسدار شجاعت شلمچه شلیک شهادت شهادت رسید شهدا شهدای نوجوان شهید شهید امیر سرلشگر شهید بزرگوار شهید بزرگوار سید شهید هشت سال دفاع مقدس شهیدان شهیدة شیعه صبر و نصر صحن امام رضا صلح ضد انقلاب عاشق مبارزه با اسرائیل عبودیت عراقی ها عربی عشق الهی عفریته عمامه عملیات عملیات بازی دراز عملیات بعدی عملیات خیبر عملیات كربلای هشت عملیات والفجر 4 عملیات کربلای 1 عملیاتها فتحالمبین فرزند شهید فرزندان فاطمه فرماندهان فوقالعاده قبر قبل از غروب آفتاب رسیدیم مهران.خسته و کوفته با همان سر و وضع آشفته خودمان را به بهداری رساندیم. آنجا صحنه ای را دیدم که هرگز یادم نمی رود. جلو در اورژانس قربانی قوت قلب كربلای پنج لباس بسیجی لحظات قبل شهادت ما دیگر نه سخنرانی می خواهیم و نه همایش! ماجرای کربلا مادر شهید مجوس محاصره مدافعان مراسم مردم عراق مرگ بر شاه مرگ و خون مریوان مسافرت مسجد جامع مسلح مشغول تفحص مشهد مقدس مفقود مفقود الاثر مفقود الجسد مقاوم مقاومت مقر لشگر منطقه کانىمانگا مهمات موذن موشک میمنت نظامی نماز نماز میت نوار فشنگ نوجوانی نوک اسلحه هشت هشت سال دفاع مقدس هفته دفاع مقدس والفجر مقدماتی وب هشت وبلاگ وصیتنامه وضو وظیفه وظیفه شناس ولایت مطلقه فقیه پاسدار انقلاب پدر پدر شهید پرونده شهید پشتیبانی و امداد پیر مرد مقر پیش مرگ پیشانی به خاک پیکر شهداى پیکر شهید کارت شناسایی کم حرف می زد. سه تا پسرش