
زیر باران اشک
در عملیات کربلای ۵ از ناحیه دست و چند جای دیگر بدن مجروح شدم . اما از آن که بادگیر در تنم بود و مچ آستینم گشاد ، مانع نفوذ خون به بیرون می شد . دستم برای دومین بار بود که آسیب می دید. یک بار برحسب تصادف در یک مأموریت نظامی و این بار در عملیات «کربلای ۵» همین طور می جنگیدم وپیش می رفتم . تا آن که شدت درد و سنگینی لخته های خون ، توان لازم را از من گرفت و من به زمین افتادم از رد خونی که از من بر جا مانده بود ، دوستم متوجه زخمم شد و خودش را به من رساند و گفت : «خودت را می خواهی به کشتن بدهی ؟» اما من دلم پیش بچه های رزمنده بود و نمی توانستم دست از مبارزه بکشم ، تا این که نمی دانم چه وقت زانوهایم سست شد و به زمین افتادم . وقتی چشم باز کردم ، خود را در بیمارستان اهواز دیدم . چند روز بود که از عملیات فخر آفرین «کربلای۵» گذشته بود ، با خودم گفتم : «ای کاش من هم می توانستم یکی از آن شهدای گلگون کفن باشم .»
شهید علی اصغر شعبانی