خاطرات شهدا

سفر

آخرین دیدار با شهید محمد جونی در جشن ولادت امیرالمومنین علی علیه السلام بود. آن روز از او، از نتیجه امتحان زبان انگلیسی که با یکدیگر در مرکز انگلیسی دادیم بخاطر سفر به خارج برای دکترا سوال کردم.
به من گفت: برای سفر به انگلستان و آماده سازی رساله دکترا به معدل خوبی دست یافتم، با خنده ادامه داد: ولی حوصله سفر رفتن را ندارم.
حرفش نامفهوم بود، و از این زمان هر وقت موضوع سفر را یاد می آورم، سخنان او را هم به یاد می آورم و دلیل این حرف هایش را از خود می پرسم…
وقتی شهید شد دلیل این حرف و راز این خنده را فهمیدم، محمد منتظر سفر بود اما از نوع دیگرش… بله سفر به سوی خدا و راه عشق الهی، که آن را برای خودش انتخاب کرد بخاطر خارج شدن از زندان این دنیای فانی، پس به هدفش رسید.
پس ای محمد گوارا باد بر تو این سفر و این شهادت که لایق توست.

روایت یکی از دوستان شهید محمد جونی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا