
سه آرپی جی ، چهار ژ سه و یک ام – یک
دشمن مشغول پیشروی شده بود. با متلاشی شدن گردان ۱۶۵ به فرماندهی سرهنگ «کاشانی» – که تسلیم عراقی ها شد- دژها نیز در معرض سقوط قرار گرفتند و تاب مقاومت نیاوردند. بچه ها در گروه های پنج – شش نفری میان دژها تقسیم شدند و با چنگ و دندان به حفاظت آن ها پرداختند. با رسیدن لشکر زرهی دشمن، دژها به ترتیب سقوط کردند، دژاول ، دژدوم و دژسوم. در دژ مرکزی، ژاندارم ها سرسختانه مقاومت می کردند. اما تلاش آن ها مشت زدن به هوا بود!
دیگر عراقی ها به دروازه شهر رسیده بودند ، یعنی به ده کیلومتری جاده اهواز – خرمشهر و پشت انبارهای عمومی و سیل بند. با بحرانی تر شدن اوضاع، از خیر مناطق مرزی گذشتیم و خود را به پشت سیل بند رساندیم ، در حالی که تانک های دشمن مثل ریگ و بدون هیچ سنگر و مقری در خیابان پخش بودند، ما در حسرت دو قبضه توپ ۱۰۶ می سوختیم.از نظر تجهیزات، ما در برابر سیل تانک ها و نفربرهای دشمن هیچ نداشتیم. سه ” آرپی جی ” ، چهار” ژ۳ ” و یک ” ام- یک ” ! با این ها قادر به انجام چه کاری بودیم و چقدر می توانستیم دوام بیاوریم؟!
با اجازه فرمانده سپاه و به منظور مقابله با تهاجم ناگهانی و سریع بعثی ها، با هفت نفر از بچه ها در پشت سیل بند سنگر گرفتیم. سه شبانه روز تحرکات دشمن را زیر نظر داشتیم، بی آن که فکر کنیم هشت نفر در مقابل یک گردان زرهی چه کار می توانند بکنند! هر چند این فکرها هم دردی را دوا نمی کرد، چرا که نیرویی در کار نبود.
صبح چهارمین روز، ساعت چهار صبح بود که تانک های دشمن حرکت کردند و با آرایش هلالی شکل مشغول پیشروی شدند. باسه قبضه آرپی جی مان، هر یک دقیقه ، گلوله شلیک می کردیم، اما فایده ای نداشت. یک طرف هلال را عقب می زدیم، طرف دیگر پیش روی می کرد. دیگر خسته شده بودیم. ناگهان متوجه عده ای شدیم که کمی دورتر از ما ، مشغول تیراندازی به طرف عراقی ها بودند. به سرعت خودمان را به آن ها رساندیم. هشت نفر بودند. وجود آن ها قوت قلبی برای ما شد و با کمک هم موفق شدیم نصف هلال را عقب بزنیم . هم کاری بچه ها با هم ، خیلی امیدوار کننده و موفقیت آمیز بود. هر تانکی را که می زدیم، با خوشحالی و داد و فریاد بالا و پایین می پریدیم و یکدیگر را می بوسیدیم. اما فکر کمبود نیرو و مهمات ما را راحت نمی گذاشت. مگر چقدر می توانستیم مقاومت کنیم؟!