
لحظه شهادت
وقتی جنازه فرشاد مرعشی زاده پس از ۳۸ روز از منطقه عملیاتی بستان توسط رزمندگان به پشت جبهه آوده شد مادرش بر بالینش حاضر گردید و با دیدن صحنه اصابت ۲ گلوله به گلوی فرزندش غصهای جانکاه وجودش را فرا گرفت. روزها گذشت و او با قاب عکس فرشاد درد دل میکرد که چطور تحمل آوردی ، ۲ گلوله به گلوی تو زخم وارد کرد و شهید شدی. یکی از شبهای ماه مبارک رمضان قبل از اذان صبح خواب دیدم فرشاد به خانه قدیمیمان درشوشتر آمد و با او روبوسی کردم وذوق زده گفتم: مادر جان همه فامیل اینجا هستند صبر کن یا الله بگویم آنها هم تو را ببینند. وقتی برگشتم او نبود بانگرانی و حسرت چندبار دور خودم چرخیدم ولی او نبود لحظهای بعد یک دفعه جلویم ظاهر شد. پرسیدم : کجارفتی؟ گفت: مادر دیدی چطور در یک لحظه غیب شدم که مرا ندیدی؟ هنگام شهادت هم همینطور بود در یک لحظه کوتاه تیر به من خورد و اصلاً رنجی احساس نکردم و شهید شدم. پس از آن خواب دیگر مرهمی برزخم دل مادر نهاده بودند و او با آرامشی خاص چشم در چشمان قاب گرفته فرشاد میدوخت.