خاطرات شهدا

صلوات یادتان نرود

قبل از عملیات بدر، گردان مالک را برای آمادگی به تپه‌های روبروی پادگان دوکوهه برده بودند، من تدارکاتچی گردان بودم. یک دفعه به خودم آمدم دیدم، بچه‌ها دارند از راهپیمایی برمی‌گردند. با عجله رفتم، ترتیب شربت را بدهم. دیگ چهار دسته‌ای داشتیم، پر از آبش کردم و کلی هم شکر داخلش ریختم.

مانده بود آبلیمو، که دستپاچه شدم و قوطی ریکا را به جای آبلیمو توی دیگ خالی کردم. البته به اندازه‌ی یک لیوان. وقتی متوجه شدم که کار از کار گذشته بود. خدایا چه کنم، آن را مزه مزه کردم، نه الحمدلله خیلی قابل تشخیص نبود. حسابی هم زدم و دادم به خلق الله و گفتم: «صلوات یادتان نرود ».

 

منبع: سالنامه یادیاران 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا