خاطرات شهدا

وساطت پدر شهید دزفولی

«عزیزالله پژوهیده» از جانبازان دوران دفاع مقدس است،‌ خاطرات خود را از دوران دفاع مقدس اینگونه روایت می‌کند.

وساطت پدر شهید دزفولی

در مقوله بیان خاطرات دفاع مقدس دو چیز آفت است یکی نگفتن و دیگری غلط گفتن یا درشت گویی .و بیشتر رزمندگان بخاطر اینکه به ریا و ظاهر سازی متهم نشوند از خود چیزی نمیگویند ولی باید در خصوص بیان خاطرات جدیت بیشتری داشته باشیم چون خاطرات دفاع مقدس جزیی از سرمایه و تاریخ کشور ما است و ما هم اگر خاطره ای بیان میکنیم فقط برای ثبت در تاریخ و در ادامه رسالت زینب گونه خود است انشاالله که مورد رضای خداوند متعال ائمه اطهار و شهدا قراربگیرد.

توفیقی بمن دست داد تا با شروع جنگ تحمیلی افتخار دفاع ازآرما نهایم را داشته باشم و این توفیق ادامه داشت تا اینکه برادر بزرگم تصمیم گرفت به جبهه برود حقیقتا از ورود او به جبهه میترسیدم؟ اول اینکه ایشان متاهل و دارای فرزندی یکساله بود دوم اینکه فرزند ارشد خانواده بود و تمام نکیه خانواده به او و سوم اینکه میترسیدم با ورود ایشان به جبهه ادامه کار من برای حضور در جبهه سختر شود چون با هزار زحمت به جبهه رفته بودم برایم سخت بود که با ورود او من به منزل برگردم

بهر صورت ایشان با مسابقه ای زیرکانه ای که بین ایشان و پدرم بوجود آمد پیروز شد و به جبهه ورود کرد طولی از حضور ایشان در جبهه نگذشت که در مرحله اول عملیات بیت المقدس بشهادت رسید. با شهادت برادرم دو موضوع برای من پیش آمد اول ترس وحشتناکی بجهت عدم حضور در جبهه با ورود برادرم و دوم درد سختی از رفتن برادرم و ماندن تنها یادگارش و در ادامه شکستن کمر پدرم را به وضوح دیدم و لی با افتخار این مصیبت را تحمل میکرد مادرم یکشبه شکسته شد ولی به امید ادامه راه برادرم صبر نمود منهم با هزاران مصیبت و سختی که جای تعریفش اینجا نیست دو باره به جبهه رفتم

پدر.مادر وهمسر برادرم شبهای پنج شنبه برای آلام دردهایشان به شهید آباد میرفتند در یکی از پنج شنبه ها که اتفاقا در ماه اول شهادت برادرم بود در حالیکه پدرم به شهید آباد عزیمت میکند میبینت که یک ماشین کمپرسی سپاه که راننده آن یک بسیجی شمالی بوده با یک مینی بوس شخص تصادف کرده و پلیس راننده سپاه را مقصر دانسته و ظاهرا مبلغ خسارت هم بالا بوده پدرم میگوید از یک طرف راننده مینی بوس اصرار بر دریافت پول خسارت میکرد و طرقی دیگر راننده کمپرسی سپاه هم میگفت ماشین من حامل مهمات است هم باید آنها را به جبهه برسانم هم ماندن این ماشین در این منطقه خطرناک است و من هیچ وجهی ندارم که بدهم

پدرم میگفت نمیدانستم چه کنم وساطتت کردم و با راننده مینی بوس صحبت کردم ولی ظاهرا آن بنده خدا هم تنها در آمدش با آن مینی بوس بوده است خلاصه پدر گفت من دسته چک خود را درآوردم و مبلغ خسارت را در آن نوشتم و به راننده مینی بوس دادم و به راننده گفتم فرزندم سریع برو و به رزمندگان برس پدر میگوید بعد از دفاع مقدس برای زیارت به سوریه رفتم و زمانی که در لابی هتل نشسته بودم که اتفاقی سر صحبت با یک زائر باز شد و او از من سئوال کرد از کجا آمده ای وقتی به او گفتم از دزفول آمده ام مکث کرد و خاطره ای از برادر رزمنده اش که در زمان جنگ در دزفول بوده برایم تعریف کرد خاطره همان بود که برای پدرم اتفاق افتاده بود و این فرد برادر بسیجی شمالی بود که قضیه تصادف را برای برادرش تعریف کرده بود و میگفت حاجی برادرم همیشه میگفت نمیدانم چطور آن دزفولی را پیدا کنم و بدهی خود را به او بدهم  وقتی پدرم سراغ برادرش را میکیرد به او میگوید حاجی برادرم شهید شده است.

خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار


منبع: خبرگزاری فارس، روناش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا