خاطرات شهدا
پزشک همراه
ناز و غمزه امدادگر جماعت هم دیدنی بود و کشیدنی. اما به قول خودشان پزشک نه امدادگر! چقدر ما بسیجیها مهم بودیم که شبهای عملیات پزشک همراه داشتیم! چه اندازه هم این دکترها نگران حال ما بودند!
آنها می گفتند: نترسید بروید جلو ما پشت سرتان هستیم فقط سعی کنید تیر و ترکش را از جایی بخورید که زخمتان قابل بستن و پانسمان کردن باشد.
ما از فرط علاقه به آنها اطمینان می دادیم که روشی پیش بگیریم که به شهادت یا اسارت منتهی بشود و اگر جزییاتش را می خواستند بدانند در توضیح آن می گفتیم: نمی خواهیم با قتل نفس بار شما را سنگین کنیم یا وسیله آموزش و کارورزیتان باشیم.