خاطرات شهدا

آقا هم گریه کرد !

در بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران بستری بودم. مجروحین زیادی روی تخت‌های بیمارستان دراز کشیده بودند. به ما اطلاع دادند که بعد از ظهر مردم برای عیادت می‌آیند. با شنیدن این حرف خوشحال شدیم و خودمان را جمع و جور کردیم و منتظر ماندیم. عید سعید غدیرخم بود. ساعت ۳:۳۰ بعد از ظهر متوجه شدیم که آقای خامنه‌ای (ریاست جمهوری)، آقای رفسنجانی (رییس مجلس شورای اسلامی) و آقای کروبی (رییس بنیاد شهید انقلاب اسلامی) به همراه تعدادی از مسؤولین وارد بیمارستان شدند. آن‌ها به اتاق مجروحین می‌رفتند و بعد از سلام و احوالپرسی ، از زحماتشان تقدیر و تشکر می‌کردند، تا این‌که نوبت به اتاق ما شد. آن‌ها پس از احوالپرسی از تک تک مجروحان اتاق، کنار تخت برادر مجروحی که هر دو دست و پایش را از دست داده بود، ایستادند. با او احوالپرسی کردند و علت مجروحیتش را جویا شدند. ایشان بیان کرد که دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی هستم که برای دادن امتحان به مدرسه رفته بودم. بعد از امتحان داشتم بر می‌گشتم که مورد اصابت ترکش موشک عراقی قرار گرفتم و دست و پایم را از دست دادم. همین طور که صحبت می‌کرد اشک از چشمان آقای خامنه‌ای جاری ‌شد. دانش آموز با دیدن گریه ایشان ناراحت شد و گفت: آقای خامنه‌ای من که از شما خواسته‌ای‌ نداشتم که شما دارید گریه می‌کنید. تازه من که برای اسلام هیچ کاری انجام نداده‌ام، مگر شهید بهشتی نگفته است که بهشت را به بها دهند نه به بهانه. برای همین من هم امروز به بهانه این که دست و پایم را از دست داده‌ام اجری ندارم بلکه باید کار و تلاش کنم و از طریق خدمت به خلق خدا ثوابی کسب کنم تا بهشتی شوم. بعد برگشت و به او گفت: آقای خامنه‌ای از شما می‌خواهم که به پزشکان بگویید مرا زودتر درمان کنند تا بتوانم درسم را بخوانم و از این طریق به کشورم خدمت کنم. همه‌ی حاضرین در اتاق ، از صحبت این نوجوان ، متعجب شدند.

محمد حاجیلری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا