خاطرات شهدا

برگی از یادداشت‌های شهید صیاد /عکس

 از این متعجب بودیم که چرا کسی بیدار نیست که ناگهان صدای انفجاری شنیده شد و لمس کردم که این انفجار در حول و حوش ماست. فریاد راهنما بر اینکه تیر خوردم و فریاد همه ما بر این که: « خودی هستیم، چرا می زنی؟»


برگی از یادداشت‌های شهید صیاد /عکس

دست نوشته شهید صیاد شیرازی در بیمارستان خانواده

هنگام بستری به علت مجروحیت

ساعت: ۲۳:۳۰ مورخه ۲۹/ ۸/ ۶۴

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیر خداوند متعال بر این تعلق گرفت که قبل از آغاز عملیات ویژه «قادر۴» یعنی شب بیست وهفتم آبان ماه، به منظور بررسی خط پدافندی کد ۱۹۸ تی ۱ ل ۶۴ مستقر در ارتفاعات «گرده شوآن» عراق به صورت بازدید غیر منتظره سرکشی کنم. تا جایی که به قلبم مراجعه می کنم سه دلیل زیر وجود داشت:

۱- دل گرفتگی از جلسات شب قبل.

۲- ارزیابی استحکام خط پدافندی.

۳- بررسی روحیه پرسنل در خط ( که به من گزارش داده بودند آنان بسیار روحیه پایینی دارند. )

ف تی ۱ یک دستگاه خودرو تویوتا داشت و یک دستگاه خودرو جیپ km در جلو سنگر مهیا کرد (البته او نمی دانست موضوع چیست). ساعت یک ونیم بعد از نیمه شب از خواب برخاسته، اشتیاق و رغبت خاصی برای این بازدید داشتم. نکته قابل توجه این بود با اینکه به سروان احمدی (مجروح جنگی که یکدست خود را تقدیم اسلام کرده و اخیراً به عنوان آجودان انتخاب شده) اطلاع نداده بودم، ولی او زودتر از من آمادگی حرکت پیدا کرده بود با اکراه پذیرفتم که او همراه ما بیاید. حدود ساعت ۲، بعد آغاز نیمه شب به طرف منطقه مربوطه حرکت کردیم. تا پای ارتفاع «گرده شوآن» با خودرو رفتیم. از آنجا چون در دید دشمن بود مجبور شدیم پیاده شویم و به دنبال راهنما می گشتیم که سروان احمدی اقدام به خبر دادن فرمانده گروهان نمود؛ ولی قبل از اینکه ایشان حاضر شوند، اینجانب با دو محافظ و یکی از سربازان دسته ادوات آن گروهان از یال سرازیر شدیم. در مسیر جاده ای حرکت می کردیم که قبلا خود ما آن را احداث کرده بودیم. به خط اول که رسیدیم (حدود ۱۵۰۰ متری یال)، سوسوی چراغ های فانوس را در سنگرهای خودی دیدیم، ولی کسی بیدار به نظر نمی رسید.

یکی از محافظین ازخط عبور کرد که من فریاد زدم برگرد که نیازی به جلو رفتن بیشتر نیست. حدود ۱۰ دقیقه ای در فاصله ۱۰ الی ۲۰ متری خط در جلو ایستاده بودیم و از این متعجب بودیم که چرا کسی بیدار نیست که ناگهان صدای انفجاری شنیده شد و لمس کردم که این انفجار در حول و حوش ماست. فریاد راهنما بر اینکه تیر خوردم و فریاد همه ما بر این که: « خودی هستیم، چرا می زنی؟» درآمد. به طرف سنگرهای خودی دویدیم، در حالی که من نیز مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. به دنبال عناصر یگان می گشتم که احساس کردم گلویم متورم و دست ها و ران هایم خیس شده. به داخل یکی از سنگرها رفتم که کم کم پاهایم سست شدند. به طوری که به صورت خزیده به داخل سنگر رفتم. امدادگر که سربازی بود رسید و بلافاصله به من خون تزریق کرد. متوجه شدیم هر چهار نفر ما مورد اصابت ترکش قرار گرفته ایم. سریعا برانکارد آوردند و ما را در مسافت ۱۵۰۰ متر که در کوهستان بود، با فداکاری سربازان عزیز به عقب آوردند و سوار آمبولانس کردند و به اورژانس گردان بردند. اقدامات مقدماتی در آنجا انجام گرفت و سپس مرا به اورژانس لشکر واقع در کوه «لولان» منتقل کردند. در آنجا می خواستند به خوبی به من برسند، ولی امکانات کم بود و در اطاق (کانکس) بسیار سرد، شروع به بررسی محل اصابت ترکش ها نمودند.

برگی از یادداشت‌های شهید صیاد /عکس

به اذان صبح رسیدیم و خداوند توفیق داد که نماز را در حالت خوابیده به جای آورم. ساعتی استراحت کردم و سپس با هلیکوپتر به پیرانشهر عزیمت کردم. خیلی میل داشتم که همه مسایل در بیمارستان پادگان پیرانشهر به پایان برسد. ولی با امکانات ناقصی که داشت، مصلحت آن بود که به تهران عزیمت کنیم. ولی می بایستی تکلیف عملیات را که قرار بود رزمندگان ایثارگر یگان های شهادت ل ۷۷، ل ۲۱، ل ۹۲ و واحد ضربت ل ۲۳ به هنگام ظهر به طرف هدف حرکت نمایند، مشخص نمایم. با بررسی اجمالی احساس کردم که اگر در حین عملیات حضور داشته باشم، حداقل ۳۰ درصد به عملیات کیفیت می بخشم، ولی با حادثه ای که رخ داده بود به تردید افتادم. نگران چهره های ایثارگری بودم که این گونه تن به فداکاری داده بودند. لذا برای اولین بار در طول چند سال، نیت استخاره کردم. معلوم بود که این استخاره را کسی غیر از آیت الله بهاءالدینی نمی توانست انجام دهد. چون خودم نمی توانستم صحبت کنم، سروان احمدی را مأموریت دادم که پیام اینجانب را به ایشان برساند و ایشان نیز در پاسخ ضمن اظهار محبت به اینجانب و احوالپرسی، فرمودند، « خیلی بد». عجیب آمادگی داشتم که قلبم را از تشویش و نگرانی در آورم و بلافاصله شور ستادی شد و دستورات را طوری صادر کردم که این اقدام (ملغی کردن عملیات) موجب سستی و رخوت نشود.

برگی از یادداشت‌های شهید صیاد /عکس

به هنگام ظهر (حدوداً ۱۱:۳۰ صبح) به فرودگاه پیرانشهر وارد شدم و با هواپیما به طرف تهران حرکت کردم و سپس مستقیماً به بیمارستان هدایت گشتم. اطاق آماده و پزشکان مهیا. تا آنجا که اطلاع دارم فقط به آقای رئیس جمهور اطلاع داده شده بود. اقدامات پزشکی با سرعت انجام شد. ظرف ۴۸ ساعت الحمدالله لحظه به لحظه به طور محسوسی حالم بهتر شد، طوری که در روز سوم عزم ترخیص کردم. البته این اولین بار نبود که خداوند به این بنده رو سیاه تفضل کرده بود.

خدایا! تعبیر من از این تفضل همانا نعمت « فرصت بیشتر به خدمتگرازی برای اسلام » می باشد که از این طریق به این بنده ذلیلت ترحم می کنی تا شاید توفیق جبران گناهانم را داشته باشم و توشه آخرت را پر نمایم.

خداوندا! پس به جاست که تجدید عهد کنم با تو، به اینکه همیشه به نیت مجاهد فی سبیل الله به ازای نعمت تندرستی و سلامتی تو باشم.

خداوندا! عاقبت همه ما را که در راهت می جنگیم ختم به خیر گردان.

بارالها! به این پزشکان، تکنیسین ها، پرستاران و خدمه بیمارستان ها که توفیق پیدا کرده اند از طریق مداوای رزمندگان اسلام فیض ببرند، تعهد و وابستگی به خودت را عنایت فرما. انشاءالله تعالی فردا ساعت ۴ بعد از ظهر از بیمارستان ترخیص خواهم شد. باشد که خداوند توفیق ادامه خدمت به اسلام را بدون وقفه عنایت فرماید.

انشاء الله

والسلام

ساعت ۰۰:۵۰

مورخه ۳۰/ ۸/ ۶۴ بیمارستان


منبع:ماهنامه شاهد یاران – صیاد دل ها

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا