خاطرات شهدا
بنی صدر وای به حالت!
پدر و مادرم می گفتند:«بچه ای» و نمی گذاشتند بروم جبهه، یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد، لباس های صغری خواهرم را روی لباسم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه زدم بیرون ، پدرم که گوسفند ها را از صحرا می آورد داد زد :«صغرا کجا»؟
برای اینکه نفهمه سیف الله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی میروم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با یک نامه پست کردم. یکبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن کرده بود، از پشت تلفن گفت:«بنی صدر!وای به حالت اگر دستم بهت* برسد.»
* رییس جمهور خائن، که در مرداد ۱۳۶۰ با لباس و آرایش زنانه و به همراه خلبان اختصاصی شاه معدوم و سرکرده گروهک منافقین از کشور گریخت.
از مجله نشریه دانش آموزی «امین دانش آموز»