خاطرات شهدا
تک تک بفرستید
فقط یک خط آسفالت ما را می رساند به آن ها، که مرتب می زدندش. خارج آسفالت هم باتلاقی بود. تقریبا ارتباطمان قطع بود. طی همین چهار پنج روز، حداقل ده بار پاتک کرده بودند. تماس گرفتند. پشت بی سیم داد و بی داد می کردند که “تک تک بفرستید… سریع… تک تک بفرستید…”
همه گیج شده بودیم. کد رمزها را زیرورو می کردیم که ببینیم چه می خواهند. قایق می خواهند، مهمات می خواهند، سلاح، نیرو …
می گفتند «تک تک… تک تک بفرستید…»
گرسنه شان بود.