خاطرات شهدا

جلد کمپوت ها

نوبت به همرزم بسیجی ما رسید . خبرنگار میکروفن را گرفت جلوی دهانش وگفت: خودتان را معرفی کنید واگر خاطره ای ،پیامی، حرفی دارید بفرمایید. او بدون مقدمه صدایش را بلند کرد و گفت : شمارا به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوت ها را از قوطی جدا نکنند آخر ما نباید بدانیم چی داریم میخوریم ؟ آلبالو میخواهیم رب گوجه در میاید، رب گوجه میخواهیم کمپوت گلابی در میاید . آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم به این امت شهید پرور بگویید شما که میفرستید درست بفرستید این قدر مارا حرص ندهید!!!
شما ملت شهید پرور ما رو روانی کردین!!!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا