خاطرات شهدا
دل پر
هشت سال دفاع مقدس پر است از خاطرات تلخ و شیرین
دل بچه ها از عملیات قبلی حسابی پر بود؛ این که نیرو ها نتوانسته بودند در نقطه ای به هم دست بدهند و دشمن را دور بزنند ، و حالا هی خط و نشان می کشیدند . دیگر حرفی نبود که نزنند. حسابی شلوغش کرده بودند ، حتی آن هایی که از ضعیفی و نحیفی نمی توانستند خودشان را جمع و جور کنند. این بود که بعضی از باب مزاح سر به سر همدیگر می گذاشتند و می گفتند : زیاد تند نرو بعداً معلوم می شود ……. آخر حمله می شمرند.
و اگر طرفِ صحبت می پرسید : «منظورت جوجه هاست؟ جواب می دادند:
« نه؛ بسیجی ها را » و او که می خواست نشان بدهد در حاضر جوابی از بقیه عقب نمی ماند می گفت :« مگر چیزی از آن ها می ماند که بشمارند؟» و پاسخ می شنید که : « آره؛ نامشان را که به نکویی می برند.»