خاطرات شهدا

نامه ای به دخترم

دخترکوچکم وقتی عازم جبهه شدم بسویم دویدی و با دستهای کوچکت در آغوشم گرفتی و من ترا بوسیدم و تو مرا … از سروکولم بالا رفتی و با خنده های شیرینت لحظاتی پایم را سست کردی و نزدیک بود که تفنگ از دستم بیفتد اما ناگهان بیادم افتاد که بین تو و راه خدا باید یکی را انتخاب کنم ، بین آسایش لحظه ای تو و آسایش دائم تو و بین سعادت زود گذرت با سعادت پایدار و ابدی … و کدامین را باید انتخاب می کردم ؟ … تو دیدی که من از تو جدا شدم اشک در چشمانت حلقه زد لحظه فراغ بود و جدائی و تو مزه تلخ فراغ را چشیدی !اینک با تو نیستم اما قلبم با توست .تو را به خدا سپردم و خود به راه او آمدم ،شاید برای تو مشکل باشد همانگونه که برای من مشکل است اما وقتی بزرگ شدی …وقتی مامان برات قصه زینب را گفت و قصه حسین (ع) را ….آن وقت خواهی فهمید که همه این مشکلات من و تو اصلا قابل مقایسه نیست …چه می گویم ؟تو بعد هاخواهی فهمید که در این راه هزاران هزار کودک همچون تو از پدران خویش جدا مانده اندتا استقلا ل و شرف وایمان به دست ما رسیده است دخترم ..اصلا شاید بعدها وضعیت دیگری پیش بیاد … چه می دانم …شاید در عملیاتی قهرمانانه به همراه دیگر رزمندگان اسلام شرکت کنم و آنگاه …تو میدانی که هر عملیات شهید و مجروح و اسیر داره ؟ممکنه امروزبگوئی خوب …اگر داره دیگران کشته شوند چرا بابای من ؟دیگران اسیر شوندچرا پدر من … ؟اما همه اینها را خود خواهی می گویند .دخترم وقتی بزرگ شدی از معلمت بپرس که خود خواهی یعنی چه و خود خواه کیست ؟ دختر زیبایم … اشتیاق من به دیدار تو بسیار است اما هر چه فکر می کنم راهی جز حضور در جبهه نمی یابم .میدانی چرا ؟اگر من … عموعلی … عموحسن … عموحسین … دائی محمد … آقاتقی … و…بخاطر بچه هامون توی جبهه نمانیم … خوب چه کسی باید بماند ؟هیچکس … چه خواهد شد ؟ درست در یک شبی که من و تو در آغوش هم خوابیده ایم و تو خود را به سینه من چسبانیده ای صدای گرومب … گرومب تو را با وحشت از خواب بیدار خواهد کرد …از من می پرسی بابا این صداها چیه ؟و من زبان توضیح ندارم زیرا تو نمیدانی توپ و خمپاره چیست ،و از کجا شلیک می شود …هنوز صدای آنها تمام نشده با لگد درب منزل باز می شود …آه این دیگر چیست ؟این دیگر کیست ؟یک مردک نره غول نکره درست مانند دیوی که مامان برات تعریف کرده با تفنگ به خانه می آید تو جیغ می کشی و او ترا از بغل من بیرون می کشد جلوی روی تو مرا می کشد بعد هم … آه چه مرگ ذلیلا نه ای …پس به من حق می دهی که امروز به جبهه بروم …پس به خودت می قبولانی پدرت قهرمانی باشد مجروح …. اسیر …. یا شهید .دخترم … دختر خوب و نازنینم… اگر شهید شدم و جنازه ام را برایت آوردند میدانم گریه خواهی کرد …می دانم برایت سخت خواهد بود ..اما دخترم بعد، از معلمت بپرس که حسین بن علی (ع) چه کسی بود و چگونه به شهادت رسید و خاندانش چه سرنوشتی پیدا کردند ؟دخترم …حسین بن علی (ع) که برای مبارزه با ظلم و ستم قیام کرد نیز دختر داشت …پسر کوچک داشت … خواهر داشت و همسر … و همه اینها نیز همراه او بودنند و او را جلوی چشم آنان به شهادت رساندند .عزیزم … دلبندم پس از شهادت من مردم به دیدار تو خواهند آمد تو را در آغوش خواهند گرفت و تو غربت را حس نخواهی کرد ( گرچه هیچکس جای مرا برای تو نخواهد گرفت )اما دلبرم .. پس از شهادت حسین بن علی (ع) ( آن راد مردی که اگر قیام نمی کرد و به شهادت نمی رسید اثری از اسلا م در میان نبود ) …فرزندان داغدارش را سیلی زدند … خیمه هایشان را به آتش سوختند …آنها را در بیابان با پای برهنه دواندند …به حال اسارت بر شتران بی جهاز سوار کردند و در شهرها به نمایش بردند .آه دخترم …. هر لحظه حال خودم و ترا چه الان و چه بعد از شهادتم با او و فرزندانش مقایسه می کنم می بینم ما کجا و آن روز و آن واقعه کجا ؟دخترم ….نامه ام بطول انجامید اما وقتی بزرگتر شدی از خانم معلم بپرس که ….( لا یوم کیومک یا اباعبدالله ) یعنی چه ….و او پاسخ کافی را به تو خواهد داد .به امید مقاومتی قهرمانانه در تو و همه فرزندان ، همسنگرانم .

پدرت ….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا