خاطرات شهدا

گلستان دسته جمعی

افسر عراقی خبر آورده بود که نزدیک بصره یک گلستان دسته جمعی از شهدی ما وجود دارد. اما عراقی ها به ما اجازه نمی دادند، وارد آن منطقه شویم. نقشه ای کشیده بودیم و هر روز به گونه ای کار می کردیم که در پایان کار به آن منطقه نزدیک تر شویم. بالاخره رسیدیم. آن روز یکی از غمگین ترین روزهای کاری بچه های تفحص بود. ۴۶ شهید غواص بودند که چشم، دست و پایشان با سیم های تلفن بسته شده بود و زنده به گورشان کرده بودند. بعثی ها پلاکهایشان را نیز از آن ها جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند؛ در میان این همه پیکر، دستی بود که انگشتر فیروزه به انگشت داشت. با دقت بررسی کردم؛ همه پیکرها کامل بود و صاحب دست را پیدا نکردم! مدتها این دست مونس تنهایی های من شده بود! هر وقت کار تفحص گره می خورد و راه ها به رویمان بسته می شد، از داخل چفیه بیرونش می آوردم و به برکت وجودش، همه ی گره ها به طرز شگفت انگیزی باز می شد. گویی دستی که آمده بود دستگیرمان باشد.
منبع: آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، صفحه:۵۸

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا