بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسر ها را می کرد، هم کار دختر ها را وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم .ظرف می شست
-
خاطرات شهدا
در راه دوست
بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسر ها را می کرد،…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
اتاق تاریک
صدای مرد( پدر) : ما کجا هستیم؟ برای چه این اتاق بسیار تاریک است؟ مرا با خبر کن از شما…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
داستان کوتاه غرور
حسین موتور میراند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپههای ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟ از…
بیشتر بخوانید »