درام
-
خاطرات شهدا
امام جماعت!
عبا و عمامه را برداشتم و مرتب کردم و گذاشتم کنار ستون و رفتم که دوباره وضو بگیرم. سر فرصت…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
سنگر یا سنگک؟
همیشه خدا توی تدارکات خدمت میکرد. کمی هم گوش هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
قور قور یا القور القور!!!
شهید «حمزه بابایی» همراه عدهای از رزمندگان، به منطقهی عملیاتی بدر رفته بودند. نمیدانستند منطقه خودی است یا تحت تصرف…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
وقتی یک شاگرد شوفر مکبر نماز شود
وقتی یک شاگرد شوفر ، مکبر نماز شود ، بهتر از این نمی شود . نمی دانم تقصیر حاج آقای…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
نمیدونید من نامحرمم
شلمچه بودیم! قیصری گفت : همه جورش خوبه ! صالح گفت : نه اسیر شدن بده! هرکس چیزی گفت تا…
بیشتر بخوانید »