خاطرات شهدا

ببرید برای رزمنده ها

عروس و داماد هنوز یک ماه از ازدواجشان نگذشته بود که آمده بودند جبهه. داماد سنگری شده بود و عروس در پشتیبانی و امداد فعالیت می کرد.
محل اسکانشان هتل هلال بود. ساختمانی در جاده آبادان-خرمشهر که مدام در تیررس خمپاره و توپ قرار داشت.
شنیدیم فقط یک پتو دارند که وسط اتاق پهن می کنند و می نشینند اما برای خواب چیزی ندارند. یک پتو برداشتیم و رفتیم در اتاقشان.
آمدند دم در ولی پتو را قبول نکردند. گفتند: «ببرید برای رزمنده ها» اصرار کردیم، گفتند: «نه، ما به آنچه داریم قانع هستیم.»

راوی: خانم زهرا محمدی

ستاره های بی نشان. جلد ۳ صفحه ۲۴

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا