شهید امیر سرلشگر
-
خاطرات شهدا
ترکش ریزی، آمبولانس تیزی…
وقتی عملیات نمیشد و جابجایی صورت نمیگرفت نیروها از بیکاری حوصلهشان کم میشد، نه تیر و ترکشی نه شهید و…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
دعایی که همان لحظه اجابت شد
همه سرشان را با صدای انفجار خمپاره ی ۶۰ و سرو صدای پیک دسته از سنگر ، بیرون آورده بودند…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
النظافه من الایمان
بیچاره پیرمرد تازه وارد بود. میدانست بچهها برای هر کاری آیه یا حدیثی میخوانند. وقتی داشت غذا تقسیم میکرد، گفت:…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
اخوی شفاعت یادت نره
مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
ما دیگر نه سخنرانی می خواهیم و نه همایش!
یکبار در همایشی که با حضور مهمانان خارجی از اقصی نقاط دنیا در تهران دنیا ترتیب داده شده بود بعد…
بیشتر بخوانید »