کربلا مبدأ و مقصد بچههای جنگ بود
گفتوگو با ۲ رزمنده دفاع مقدس در مسیر کربلا
در مراسم پیادهروی امسال به طور اتفاقی با دو رزمنده دفاع مقدس آشنا شدم که رفاقتشان به دوران جنگ بازمیگشت. آنها که در دوران نوجوانی و جوانی، با عراق بعثی جنگیده بودند و در حسرت زیارت کربلا میسوختند، حالا آمده بودند تا در صلح و آرامش عتبات عالیات را زیارت کنند. گفتوگوی جالبی بینمان در خصوص شوق رزمندگان دفاع مقدس به زیارت اباعبدالله الحسین (ع) صورت گرفت که خواندنش خالی از لطف نیست.
به عمود ۱۲۰۰ که رسیدیم، بوی کربلا از همین جا احساس میشد. با تجربهای که از سفرهای سال پیش داشتم، میدانستم که کمی بعد راه به دو قسمت تقسیم میشود. پس همان جا ماندم تا سایر همراهان از راه برسند. معمولاً عمودهایی که شمارههای رند دارند شلوغتر میشوند، چراکه قرار خیلی از زائران در همین شمارهها تعیین میشود. گوشهای پیدا کردم و کنار دو عاقله مرد پنجاه و چند ساله نشستم. یکیشان با لهجه اصفهانی صحبت میکرد. بسیار شوخطبع بودند و مرتب با هم شوخی میکردند. از میان بگو بخندهایشان فهمیدم که از بچههای جنگ هستند. خودم را معرفی کردم و از آنها خواستم خودشان را معرفی کنند. شهریار اهل یکی از روستاهای اطراف کرمانشاه بود و رضا هم همان طور که لهجهاش لو میداد، اصفهانی بود. به همین معرفی کوتاه بسنده کردند. چون فرصت کمی داشتیم، سؤالی که از قبل ذهنم را درگیر کرده بود از آنها پرسیدم: زیارت کربلا برای شما که بچه جنگ هستید، چه حس و حالی داشت؟
شهریار پاسخ داد: «کربلا نگو! حسرت بگو. آن موقع زیارت کربلا و عتبات عالیات رکن اصلی دعاهایمان بود. نه ما که همه مردم دعا میکردند راه کربلا باز شود. اصلاً آن زمان لفظ کربلایی از حاجی بالاتر بود. ما که در جبهه با دشمن میجنگیدیدم و برای آزادسازی هر متر از خاکمان خونها میدادیم، قدر زیارت کربلا را بیشتر میدانستیم. مگر نه اینکه رزمندهها خودشان را از اصحاب عاشورایی امام حسین (ع) میدانستند، مگر نه اینکه اسم خیلی از عملیاتها، گردانها و پادگانهایمان رنگ و بوی کربلا داشت، برای همین زیارت کربلا برای ما یک چیز دیگر بود.»
رضا هم گفت: «زیارت کربلا در خیلی از فعالیتهای رزمندهها خودش را نشان میداد. مثلاً یادم است در ورزش صبحگاهی شعار میدادیم: کربلا کربلا ما داریم میآییم… اسرای مظلوم ما داریم میآییم… موقع عملیات تبلیغاتیها که دستخط خوبی داشتند، روی سینه و خصوصاً پشت لباس رزمندهها شعار «مسافر کربلا» را مینوشتند. هر عملیاتی که میشد، بوی کربلا را احساس میکردیم. دو راه در پیش داشتیم، یا پیروز میشدیم و راه کربلا را باز میکردیم، یا شهید میشدیم که اینطور به جای زیارت حرم، صاحب حرم را زیارت میکردیم.»
پرسیدم فکر میکردید یک روز راه کربلا باز شود و این همه ایرانی آزادانه، دوشادوش عراقیها به زیارت عتبات عالیات بیایند؟ شهریار پاسخ میدهد: «راستش من که فکر میکردم شهید میشوم و خود آقا را زیارت میکنم (میخندد)، ولی خب اصلاً فکر چنین روزی را نمیکردم. نمیدانم چطور احساسات آن موقعمان را بیان کنم. وقتی شب عملیات میشد، منطقهای که وارد عمل میشدیم شاید هیچ ربطی به کربلا نداشت، اما یک کورسوی امیدی در دلمان میگفت: با این عملیات به کربلا میرسیم! به نظر من مبدأ و مقصد رزمندهها کربلا بود. حالا چه به کردستان اعزام میشدند یا جنوب یا هر جبهه دیگری، چه عملیات برای آزادسازی بصره بود یا العماره یا شلمچه و مجنون، ما فقط یک هدف داشتیم و آن هم رسیدن به کربلا بود.»
رضا میافزاید: «کربلا اسم رمز بود. مقصد نه کربلا رفتن که کربلایی شدن بود. (با بغض ادامه میدهد) خیلی از بچههایی که شوق زیارت کربلا را داشتند، شهید شدند و حسرت به دل ماندند. البته ما فکر میکردیم حسرت به دل هستند، در صورتی که آنها به واقع کربلایی شدند و ما جا ماندیم. این که هنر نیست در زمان صلح و آرامش بلیت بگیری و به کربلا بیایی. کربلا باید در دلت باشد. عشق حسین باید با سرشتت آمیخته باشد. اینطور اگر هزاران کیلومتر هم از کربلا دور باشی کربلایی میشوی. حالا اگر هم در دلت کربلایی باشی و هم جسمت به این مکان مقدس برسد که نور علی نور.»
خیلی زود وقت رفتن فرامیرسد و دو یادگار دفاع مقدس در حالی که باز سر به سر هم میگذارند از من دور میشوند. تا کربلا راهی نیست…
منبع: روزنامه جوان