صبر و نصر شهیده
-
خاطرات شهدا
پسرت باید به بیمارستان اعزام شود/ من همراه پسرم نمی روم!
خبر آوردند پسرش مجروح شده. ترکش خورده بود به گیج گاه و خون ریزی کرده بود. دکتر گفته بود باید…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
بخشیدم
مادرم مهریه را سنگین گرفت.می خواست یک چیز از این ازدواج که از نگاه آن ها غیر معمول بود، شبیه…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
نماز میت
بعد از عملیات خیبر ۶ – ۷ نفر از دوستان آماده شدیم بریم مشهد مقدس زیارت، از جمله دوستانی که…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
آبی که آب نبود!!
شلمچه بودیم.از بس که آتش سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت: «بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
امانتی که به صاحبش برگشت
یک خانمی باردار بود و همسرش به او گفت بیا نرویم کربلا ممکن است بچه از دست برود. کربلا رفتند…
بیشتر بخوانید »