خاطرات شهدا

نامه به پدر

محمد جواد با عجله و خوشحال از مدرسه آمد و گفت:”امروز درسمان، پدر به مسافرت می رود بود.من یاد گرفتم بنویسم، پدر!می خواهم برایت نامه بنویسم!”

دستی به سر و رویش کشیدم و گفتم:”آدم برای کسی نامه می نویسد که نشانی ازش داشته باشد!ما که نشانی از پدرت نداریم. مگر نمی بینی من هم نامه نمی نویسم؟من هم دلم برایش تنگ شده!”

خیلی سخت بود.به زحمت توانستم به او بفهمانم که پدرش مفقود است.

گفت:”پس باید چکار کنم؟تو چکار می کنی مامان؟”
گفتم:”من صبر می کنم، تو هم از خدا بخواه بهت صبر بدهد”.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا