توبهی نصوح
یکی از شهدای غواص و خط شکن، هر وقت میخواست برای آموزش، لباس غواصی بپوشد، از همه جدا میشد و در جای خلوت لباسش را عوض میکرد و این کار باعث جلب توجه همه میشد. از او دلیل این کار را میپرسیدند او طفره میرفت و میگفت: «شما چه کار دارید.»
شب عملیات، وقتی مراسم مداحی و معنوی برگزار شد، صدای گریهاش بیش از دیگران بود. با صدای بلند خودش را سرزنش میکرد. طوری شد که مراسم را به خاطر او قطع کردند. به او گفتند یعنی چه؟ شما چرا این کارها را میکنید؟ در جواب گفت: من اصلاً لایق جبهه آمدن نبودم، من لایق شهادت نیستم، من نمیخواهم در عملیات شرکت کنم، من خیلی بد هستم.
گفتند: چرا این حرفها را میزنی؟ گفت: «من خیلی آلودهام.» گفتند: «این حرفی که میزنی اقرار به گناه است، این خودش گناه دارد.» گفت: «من خیلی با این بچهها فاصله دارم. اینها معصوم هستند ولی من آدم گناهکاری هستم.» گفتند: «آقا! این حرفها را نزن شما آمدید جبهه، جبهه هم محل خودسازی است. شما توبه کنید، توبه شما هم پذیرفته میشود.» گفت: «نه، کار از این کارها گذشته.» وقتی با او بیشتر صحبت کردند، بدنش را نشان داد ، تصویر زن روی بدنش خال کوبی بود. گفت: «دیدید وضع من این است. کاری به کار من نداشته باشید. من توبه هم کنم و پذیرفته هم بشود، وقتی شهید بشوم و جنازه مرا ببرند. آنجا میگویند اگر این شهید است بدنش چرا این گونه است؟ میترسم با این بدن آبروی دیگر شهدا را هم ببرم.
بچهها گفتند: آقا! این چه حرفیه شما توبه کردید و این خداست که باید شما را بپذیرد.
عاقبت قبول کرد و قانع شد تا با همان وضعیت در عملیات شرکت کند. ایشان از خدا فقط این را خواستند: خدایا! من که حالا دارم شهید میشوم و این توفیق نصیب من شده، پس میخواهم گلولهای مستقیم به بدنم بخورد و بدنم بپاشد تا آثار روی آن، به کلی از بین برود. تا من بتوانم در آن دنیا سربلند پیش شهدا شرمنده باشم. اتفاقاً ایشان اولین شهید آن عملیات بودند و خواستهی ایشان هم برآورده شد گلولهی خمپاره مستقیم به بدنش اصابت کرد و متلاشی شد.
راوی: محمد رعیتی برادر شهید عباس رعیتی