نارنجك
-
خاطرات شهدا
نارنجک
دست هایش یخ زده بود. می خواست ضامن نارنجک را بکشد. نمی شد. گفتم «بده من، درستش می کنم.» فرماندهمان…
بیشتر بخوانید »
دست هایش یخ زده بود. می خواست ضامن نارنجک را بکشد. نمی شد. گفتم «بده من، درستش می کنم.» فرماندهمان…
بیشتر بخوانید »