پتو
-
خاطرات شهدا
پتو؟، بروید دنبال کارتان
هوا خیلی سرد بود. از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
پسرت باید به بیمارستان اعزام شود/ من همراه پسرم نمی روم!
خبر آوردند پسرش مجروح شده. ترکش خورده بود به گیج گاه و خون ریزی کرده بود. دکتر گفته بود باید…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
بخشیدم
مادرم مهریه را سنگین گرفت.می خواست یک چیز از این ازدواج که از نگاه آن ها غیر معمول بود، شبیه…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
نماز میت
بعد از عملیات خیبر ۶ – ۷ نفر از دوستان آماده شدیم بریم مشهد مقدس زیارت، از جمله دوستانی که…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
شهادت در سجده
یوسف شریف در دومین ماه بهار سال ۱۳۴۲ در روستای درب مزار از توابع شهرستان جیرفت به دنیا آمد. پدرش…
بیشتر بخوانید »