کتاب حسین خرازی
-
خاطرات شهدا
خندید و گفت «دستم قطع شده، سرم که قطع نشده.»
داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همینطور نشستین»؟ گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت…
بیشتر بخوانید »
داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همینطور نشستین»؟ گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت…
بیشتر بخوانید »