عروسی
-
خاطرات شهدا
آیینه
آئینه حمید بودم. هرچه او با محبت و مهربان بود، من هم بیشتر محبت و مهربانی می کردم. در نبود…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
مال خدا، در راه خدا
پایگاه المهدی بودیم. لباس های رزمنده ها را می شستیم. یک روز خبر شهادت پسر یکی از خانم ها را…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
کارت دعوت عروسی
بسم رب الشهداء والصدیقین شهید مصطفى ردانی پور میخواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه اول رفته بود سراغ اهل بیت.…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
فقط لوازم ضروری
راوی:همسر شهید مهدی باکری/ شام عروسی/ص۵۱ برای عروسی از هیچ کس ،هیچ هدیه ای نگرفتیم. فکر کردیم”چرا باید بعضی از…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
جان دادن پیش چشم زیبا رویان
آخرین رکعت عشق خانعلی، مرد خدا بود. یک معلم ساده. بچه یکی از روستاهای اراک. میگفت: «دوست دارم در حال…
بیشتر بخوانید »