فصل تازه
-
خاطرات شهدا
دستم پر است
پیرمرد روستایی آموزش ندیده ای همراه کمک های مردمی به منطقه آمده بود به اصرار مانده بود و به نیروهای…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
فتح تهران
ظاهراً بعد از عملیات فتح المبین یکی از فرماندهان بلند پایه! عراقی با ستاد فرماندهی شان تماس گرفته بود. از…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
فرصت روضه گوش کردن
اول خودش آمد و گفت:حسین خیلی دلم گرفته می خوام برام روضه بخونی .شاید دیگه فرصت روضه گوش کردن نداشته…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
خواب استثنائی
در منطقه شوش در حال پاکسازی سنگرها بودیم. دو سه شبانه روز نخوابیده بودیم، خواب به من فشار آورد؛ رفتم…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
همسنگرم کجایی؟
آمبولانسى بود با آرم هلال احمر. روى شیشه عقبش نوشته بودم: «همسنگرم کجایى؟؟» و با آن از این منطقه به…
بیشتر بخوانید »