پدر
-
خاطرات شهدا
دیدارفرزند
پدر همیشه دوست داشت به جز من فرزند دختر دیگری داشته باشد و خداوند به او خدیجه را عطا کرد.…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
النظافه من الایمان
بیچاره پیرمرد تازه وارد بود. میدانست بچهها برای هر کاری آیه یا حدیثی میخوانند. وقتی داشت غذا تقسیم میکرد، گفت:…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
اخوی شفاعت یادت نره
مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
ما دیگر نه سخنرانی می خواهیم و نه همایش!
یکبار در همایشی که با حضور مهمانان خارجی از اقصی نقاط دنیا در تهران دنیا ترتیب داده شده بود بعد…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
تانک
یکی فریاد زد : آنجا را نگاه کنید … ! یکدفعه دیدیم یک تانک عراقی از دور چرخید و دور…
بیشتر بخوانید »