کم حرف می زد. سه تا پسرش
-
خاطرات شهدا
ترکش ریزی، آمبولانس تیزی…
وقتی عملیات نمیشد و جابجایی صورت نمیگرفت نیروها از بیکاری حوصلهشان کم میشد، نه تیر و ترکشی نه شهید و…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
النظافه من الایمان
بیچاره پیرمرد تازه وارد بود. میدانست بچهها برای هر کاری آیه یا حدیثی میخوانند. وقتی داشت غذا تقسیم میکرد، گفت:…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
والکثافه من الشیطان
روحانی گردانمان بود. روشش این بود که بعد از نماز حدیثی از معصومین نقل میکرد و درباره ی آن توضیح…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
خدایا مرسی منو آفریدی
قبل از غروب آفتاب رسیدیم مهران.خسته و کوفته با همان سر و وضع آشفته خودمان را به بهداری رساندیم. آنجا…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
آبگوشت
فروردین سال ۱۳۶۵در مقر شهید محمد منتظری، از مقرهای تیپ ۴۴قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد بودیم. زیر حمله هوایی…
بیشتر بخوانید »