گریه
-
خاطرات شهدا
این بار من شهید میشوم
بعد از سفر آخر به مشهد که خود جریان مفصلی دارد، روزی ابن یامین مرا به اتاقش برد و گفت:…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
دیدارفرزند
پدر همیشه دوست داشت به جز من فرزند دختر دیگری داشته باشد و خداوند به او خدیجه را عطا کرد.…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
قلبم آتش گرفت
در بخش اعصاب بیمارستان قائم مشهد بستری بودم. برادر مجروحی به نام کاظم رضایی به علت ناراحتی اعصاب در بخش…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
آقا هم گریه کرد !
در بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران بستری بودم. مجروحین زیادی روی تختهای بیمارستان دراز کشیده بودند. به ما اطلاع دادند…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
این ازاولیاءالله است!
چون شلمچه براى عراق خیلى حساس بود، بدترین نیرویشان، عبدالامیر را گذشته بودند مسئول گروه سى نفره عراق. همیشه دهانش…
بیشتر بخوانید »