حمله
-
شعر دفاع مقدس
سرفه می کند و طعم جبهه را، در هوای کوچه، می پراکند…
سرفه کرد و از کنار من گذشت، چفیه پوش آشنای این محل او هنوز سر به زیر و ساده است،…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
من سید نیستم، ولم کنید
عید غدیر که می شد، خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا؟ به همین سادگی که چند تا…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
۱۰خاطره از شهدایی که زنده شدند
گفتم «نه. خودتون که مى دونید. وضعیت من غیر عادیه. از مرگ برگشته ام. معلوم نیست وضعم چطوریه. خودتون که…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
شعر خوانی یک شهید در لحظه شهادت
شهید عرب زاده اولین نفر به عراقی ها بود. خاک شلمچه سفت و محکم بود. شهید عرب زاده با بیل…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
پیشانی بند مرا برگردان
بعد از دو شب به جبهه برمی گردد و یک آرامش خوبی به او دست می دهد. دوستانش از او…
بیشتر بخوانید »