فرمانده
-
خاطرات شهدا
داد از غم تنهایی
بالای سرجنازه شهید نشسته بود. گریه میکرد و خاک به سر و روی خود میپاشید. «چرا رفتی جمال… مگه قول…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
« اهل قلم بخوانند »
همه سرشان با صدای انفجار خمپاره ی ۶۰ و سرو صدای پیک دسته از سنگر ، بیرون آورده بودند .…
بیشتر بخوانید » -
خاطرات شهدا
تشویقی
بعد از آزادسازی خرمشهر. در منطقهی چنانه مستقر شدیم. که من فرمانده دسته بودم و چون گروهبان یکم وظیفه بودم…
بیشتر بخوانید »